شکوفه ی بهار نارنج ... بهدادشکوفه ی بهار نارنج ... بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 20 روز سن داره

خاطرات من و باباش...!

یادداشت 130 مامانی و نینی گولو

فرشته ی کوچولوی من یکشنبه : از هفته قبل دکتر برام سونو نوشته بود و منم روزشماری میکردم که برسم به امروز و برم صورت ماهت رو ببینم ... صبح با بابایی رفتیم مطبی که قرار بود سونو رو انجام بدم ... با اینکه از قبل زنگ زده بودم و ساعت 11 وقت داشتم دیدم خیلی خیلی شلوغه و باید حالا حالاها بشینم تا نوبتم بشه ... پس بیخیال شدم و گفتم بریم یه جای دیگه ... پیاده رفتیم یه جایی نزدیک همونجا ولی این مدل سونو انجام نمیدادن .... با اینکه زیاد راه نرفته بودم ولی کمرم شدید درد گرفته بود ... و البته اعصابم خرد شده بود که چرا امروز نمیتونم ببینمت ... بابایی زنگ زد همون مرکز قبلی که برای تعیین جنسیت رفته بودیم ... بعدشم با آژانس رفتیم اونجا تا برامون نوب...
27 بهمن 1390

یادداشت 129 مامانی و نینی گولو

شکوفه ی بهار زندگیم چهارشنبه ... بابایی صبح بیدارم کرد تا برف تماشا کنم !! میدونه که من دیدن این منظره رو دوست دارم ... بیدار شدم و بعد از تماشای برف صبحونه خوردیم ... اینقدر دلم میخواست برم بیرون که نگو !! به بابایی گفتم بریم زیر برف راه بریم ... اولش گفت سردتون میشه و اینا ... اما بعدش قرار شد باهم بریم تا مغازه ی نزدیک خونمون تا من برا خودم شلوار بارداری بخرم ... حاضر شدم و رفتیم ... برف خیلی شدید بود ولی هوا سرد نبود ... تا به مغازه برسیم شکل آدم برفی شده بودم !! خیلی مزه داد ... بابایی برا خودش دو تا پلیور خرید منم شلوار !!!! ( بالاخره مجبور شدم بخرم ... چون دیگه نمیتونم شما رو تو شلوارام جا بدم ‍‍‍!! ) از مغا...
22 بهمن 1390

یادداشت 128 مامانی و نینی گولو

شکوفه ی بهار من جمعه عصر بابایی از اداره اومد و داشت با لب تاپ ور میرفت ...که متوجه شد لب تاپمون ایراد داره و هی ارور میده ... بعد از بررسیهای فراوان دیدیم که بعله .. لب تاب جان ویروسی شدن !! از کجاشو نمیدونم !! من که از صبح کاری نداشتم باهاش فقط مریم یه سر رفت تو سایت دانشگاه و بعد هم خاموشش کرد ... بعد از پرس و جو های فراوان فهمیدیم که مریم خانوم فلشش رو وصل کرده به لب تاب ولی بقول خودش اصلا" بازش نکرده که بخواد ویروسش منتقل بشه !!! قرار شد که فردا بابایی ببره لب تاب رو تا سم پاشیش کنن... این در حالی بود که هر لحظه بیشتر قاطی میکرد لب تاب !! شنبه .. بعد از صبحونه بابایی لب تاب رو برد مغازه ... قبلش گفتم که بذار پوشه ی عکس...
18 بهمن 1390

یادداشت 127 مامانی و نینی گولو

پسر کوچولوی من سه شنبه ... صبح مریم اومد سمت تهران ... نزدیکای ظهر هم مامان بزرگ اومد خونمون ... لباسا و کمدت رو دید و خوشش اومد ... بعدشم تصمیم گرفتیم که امشب بابایی بره و وسایلت رو از خونه مامان بزرگ بیاره ... البته مامان بزرگ ازم قول گرفت که امشب بازشون نکنم و تا فردا صبر کنم ... منم قول دادم ... هر چند خیلی سخت بود ... مامان بزرگ که رفت منم مشغول تدارکات شام شدم ...بالاخره وسایلت رو آوردیم خونه .. خداییشم دست تنها نمیشد جابجاشون کرد ... گذاشتمشون کنار و یه اسپند براشون دود کردم و یه صدقه هم روشون چرخوندم ... مریم هم رسید .. عکس العملش بعد از دیدن من خیلی جالب بود ! از ته دل میخندید و به شیکمم دست میکشید !! میگفت مامانه مانکن شدی !!!...
14 بهمن 1390

یادداشت 126 مامانی و نینی گولو

شکوفه ی کوچولوی من پنجشنبه .. بابایی اداره ... مامانی هم تا لنگ ظهر لالا ... تمام دیشب خواب زایمانم رو میدیدم !!! چقدر هیجان داشت ... از بس به فکر تولد  نینیه خاله ستاره بودم !! امروز صبح شهراد بدنیا اومد ... قدمش مبارک باشه انشالله ... اگه قرار باشه مامانی سزارین بشه دقیقا 10 هفته ی دیگه دنیا میای !!!! جمعه ... قرار شد با بابایی بریم کمدتو سفارش بدیم ... اما بعد صبحانه سر حرف باز شد و بازم یه حرفایی پیش اومد که تموم انگیزه ی مامانی از بین رفت ... البته ربطی به شما نداشتا .. . یه موضوعیه که هر وقت حرفش بین من و بابایی پیش میاد وضعمون قاراش میش میشه !!! خلاصه که رفتن کنسل شد . .. (مامانیه لجبازت کنسلش کرد !...
10 بهمن 1390

یادداشت 125 مامانی و نینی گولو

شکوفه ی بهاری مامان جمعه بابایی اداره بود و من و شما هم تک و تنها خونه موندیم . .. برعکس همیشه تا ساعت 9 بیشتر نخوابیدیم ... بعدشم کاری نداشتیم انجام بدیم ...!!! تا عصری که بابایی اومد و گفت که گلوش ناجووور درد میکنه ... براش سوپ گذاشته بودم ... تا آخر شب یه کم بهتر شده بود ... فردا روز تعطیلیشه ولی گفت که میخوان با دوستش برن بانک ( دوستش میخواست وام بگیره ) منم شاکی شدم که با این حالت بیرون رفتنت چیه !! شنبه ... ساعت 8 بابایی بیدار شد تا بره ... صداش در نمیومد !! از گلودرد ... بیدارم کرد و گفت پاشو ببین چه برفی اومده !! منم مثه برف ندیده ها  فوری رفتم پشت پنجره ... روحم تازه شد با دیدن این منظره !! همه زمین سفید بود .. حت...
5 بهمن 1390
1